قـــــر و قـــــاطـــــی
تفاوت دختر پسرا، طنز و خنده بازار، اس ام اس های زیباو ...

گفت : اگه دوسم داری ثابت کن

گفتم : چه جوری ؟

گفت : رگتو بزن

رگمو زدم و وقتی داشتم تو آغوش گرمش جون میدادم گفت  : اگه دوسم داشتی تنهام نمیذاشتی

گفتم : گرفتی مارو دیــــــــــــــــــــــــوث ؟!

من :|

اون :دی



           
شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 11:3
علی افروخته

کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست

مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید

پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد میشود؟

کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت روماتیسم حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است

مردک با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد

بعد کشیش از او پرسید تو حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟

مردک گفت من روماتیسم ندارم

اینجا نوشته است پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است

نکته:

پیش از پاسخ دادن مطمئن شوید سئوال را به خوبی متوجه شده اید و جواب آنرا می دانید !


 



           
شنبه 28 مرداد 1391برچسب:, :: 12:1

 

فرعون، پادشاه مصر، ادعای خدایی می کرد.

روزی، مردی آمد و در حضور همه، خوشه ی انگوری به او داد و گفت:

اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن!

فرعون، یک روز از او فرصت گرفت.

شب هنگام، در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود

که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا درآورد.

فرعون پرسید: کیستی؟

ناگهان دید که شیطان وارد شد.

شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمی داند پشت در کیست!

سپس وردی بر خوشه ی انگور خواند و خوشه ی انگور طلا شد.

بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی، لیاقت بندگی خدا را نداشتم

آن وقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟!

سپس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟

شیطان پاسخ داد: زیرا می دانستم که از نسل او، همانند تو به وجود می آید!



           
شنبه 28 مرداد 1391برچسب:, :: 11:39

ما واسه صداهای کاملا مشابه، حروف مختلف داریم

واسه این صدا ۲ تا حرف داریم: ت، ط
واسه این ۲ تا: هـ، ح
واسه این ۲ تا: ق، غ

واسه این ۲ تا: ء، ع
واسه این ۳ تا: ث، س، ص
و واسه این ۴ تا: ز، ذ، ض، ظ
این یعنی:
«شیشه» رو نمی‌شه غلط نوشت
«دوغ» رو می‌شه ۱ جور غلط نوشت
«غلط» رو می‌شه ۳ جور غلط نوشت
«دست» رو می‌شه ۵ جور غلط نوشت
«اینترنت» رو می‌شه ۷ جور غلط نوشت
«سزاوار» رو می‌شه ۱۱ جور غلط نوشت
«زلزله» رو می‌شه ۱۵ جور غلط نوشت
«ستیز» رو می‌شه ۲۳ جور غلط نوشت
«احتذار» رو می‌شه ۳۱ جور غلط نوشت
«استحقاق» رو می‌شه ۹۵ جور غلط نوشت
و «اهتزاز» رو می‌شه ۱۲۷ جور غلط نوشت!

واغئن چتوری شد که ماحا طونصطیم دیکطه یاد بگیریم!



           
دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 13:36

 

وصیت آخر


مرد روستائی سخت مریض شد و خیال میکرد که بزودی میمیرد .
لذا رو به زنش کرده و گفت : این آخر عمری از تو یک خواهشی دارم
و آن اینست که اگر من مردم تو با همسایه سمت چپی ازدواج بکن !!
زن گفت : آخر چرا چنین حرفی میزنی ؟
 اول اینکه من دعا میکنم خدا به تو شفا بدهد ،
بعد آن چرا با همسایه دست چپی ؟
مگر او از همسایه دست راستی چه چیزی اضافه دارد ؟
مرد روستائی گفت : عزیزم مسئله همینجا ست دیگر ،
 همسایه دست راستی بسیار مرد محترم و مومنی است ،
 ولی همسایه دست چپی سال پیش یک گاو ماده مریض به من فروخت
 و سر من کلاه گذاشت ،
حال میخواهم با این کار من هم تلافی بکنم !!!



           
سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, :: 9:38
علی افروخته

براتون داستان زندگی یک اسطوره رو به صورت طنز آماده کردم

حتما بخونید وگرنه از دستتون میره

بعد نگی نگفتی



ادامه مطلب ...


           
چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 14:46

یک برنامه نویس و یک مهندس در یک مسافت طولانی هوایی در کنار یک دیگر در هواپیما نشسته بودند.
    
برنامه نویسه میگه مایلی با هم بازی کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کنه محترمانه عذر خواهی میکنه و رویشو بر میگردونه تا بخوابه.
    
برنامه نوسه دوباره میگه بازی سرگرم کننده ای است من از شما یک سوال می کنم اگر نتوانستید 5دلار به من بدهید بعد شما از من سوال کنید اگر نتوانستم 5دلار به شما میدهم.
    
مهندس دوباره معذرت خواست وچشماشو بست که بخوابه.
    
برنامه نویسه پیشنهاد دیگری داد گفت اگر شما جواب سوال منو بلد نبودید 5 دلار بدهید اگر من جواب سوال شما رو بلد نبودم 200 دلار به شما میدهم .
    
این پیشنهاد خواب رو از سر مهدس پراند و رضایت داد که بازی کند.
    
برنامه نویس نخست سوال کرد .فاصله زمین تا ماه چقدر است؟؟ مهندس بدون اینکه حرفی بزند بلا فاصله 5 دلار رو به برنامه نویس داد حالا مهندس سوال کرد .
    
اون چیه وقتی از تپه بالا میره 3 پا داره وقتی پایین میاد 4 پا؟؟ برنامه نویس نگاه متعجبانه ای انداخت ولی هرچی فکر کرد به نتیجه نرسید بعد تمام اطلاعات کامپیوترشو جستجو جو کرد ولی چیز به درد بخوری پیدا نکرد بعد با مودم بیسیم به اینترنت وصل شد و همه سایت ها رو زیر رو کرد به چند تا از دوستا شم ایمیل داد با چندتا شون هم چت کرد ولی باز هیچی به دست نیاورد بعد از 3 ساعت مهندس رو بیدار کرد و 200دلار رو بهش داد مهندس مودبانه پول رو گرفت و رویش رو برگرداند تا بخوابد.
    
برنامه نویس او را تکان داد گفت خوب جواب سوالت چه بود؟؟ مهندس بدون اینکه کلمه ای بر زبان بیاورد 5 دلار به برنامه نویس داد و رویش را برگرداند و خــــــوابید!!!
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    
نتیجه اخلاقی : حسن کل کل با مهندس جماعت خطرناکه حسن !!!(مهندس هم جواب رو بلد نبود و در جواب سوال برنامه نویس باز 5 دلار داد بهش)



           
پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, :: 11:44

اوايل شب بود. دلشوره عجيبي تمام بدنم رو فرا گرفته بود. بعد از اينكه راه افتاديم به اصرار مادرم يك سبد گل خريديم. خدا خير بده اونایی كه باعث و باني اين رسم و رسومهاي آبكي شدن. اون زمونا صحراي خدا بود و تا دلت هم بخواهد گل! چند شاخه گل مي كندن و كارشون راه مي افتاد، ولي تو اين دوره و زمونه حتي گل خريدن هم براي خودش مكافاتي دارد كه نگو نپرس!!!

قبل از اينكه وارد گلفروشي بشي مثل «گل سرخ» سرحال و شادابي ولي وقتيكه قيمتها رو مي بيني قيافه ات عينهو «گل ميمون» مي شه. بعدش هم كه از فروشنده گل ارزان تر درخواست مي كني و جواب سر بالاي جناب گلفروش رو مي شنوي، شكل و شمايلت روي «گل يخ» را هم سفيد مي كند!!!
 



ادامه مطلب ...


           
سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, :: 10:19
علی افروخته

یه روز صبح روزنامه نگاری داشت می رفت سر کار ولی به خاطر تصادفی که شده بود توی ترافیک گیر افتاده بود.
وقتی دید ترافیکه و سر ساعت به محل کارش نمی رسه، تصمیم گرفت همان جا کارش رو انجام بده و از تصادف یک خبر داغ تهیه کنه.
جمعیت زیادی دور محوطه تصادف جمع شده بودن و این نشون می داد که اتفاق خیلی بدی افتاده!
بنابراین خبرنگار برای رسوندن خودش به محل تصادف فکری کرد و بعد فریاد زد:
بگذارید رد شم... خواهش می کنم بذارید رد شم... من پسرشم! من پسرشم!
ولی وقتی به صحنه ی تصادف رسید فکر می کنید،چی دید؟!

...

...

...

...

...

یه الاغ!



           
دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:, :: 16:22

یه بنده خدایی بود که این داستانو اینطوری تعریف میکرد که میگفت:...

دوستم مژگان با یه پسر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه ، این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم!

از فردای اون روز مژگان و من نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش ، من وظیفه قدیمی جلوه دادنشو داشتم ، 10 جور خودکار واسش عوض کردم ، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگاش ...، چایی ریختم روش ...

مژی هم تا می تونست خودشو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من با هیچ پسری دوست نیستمو خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انســــانیت برام مهمه و ...

بعد از یک هفته کار مداوم ما و پیچوندن آقای دوست پسر ، دفتر خاطراتو بُرد تقدیم ایشون کرد ... آقای دوست پسر در ایکی ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سر مژی کوبید و گفت :
منو چی فرض کردی؟

اینکه سالنامه 1390 هست! تو 5 ساله داری تو این خاطره می نویسی؟

و اینگونه بود که مژی هنوز مجرد است...



           
دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:, :: 16:10

یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود. آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و 4 تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه. وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه. این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره. یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین. بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و. . . خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون.

یک ساعت بعد، زنگ میزنه خونه. زنش گوشی رو برمیداره. مرده میپرسه: ” اون گربه کره خر خونس؟” زنش می گه آره. مرده میگه گوشی رو بده بهش، من گم شدم!!!!



           
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 16:51

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگه برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. تو ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدوم یه بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشون یک بلیط خریدند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشونت بدیم.

همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشون قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار اومد و بلیط ها را کنتر کرد. بعد، در توالت رو زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط اومد بیرون، مامور قطار اون بلیط رو نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این رو دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بود.  

بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند تو بازگشت همان کار ایرانی ها رو انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشون پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که اون سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشونت بدم. 

سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون اومد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا!



           
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 16:46

یکی از دوستان که مدتی پیش به عنوان مدرس در یکی از دانشگاه ها مشغول به کار شده بود از خاطرات دوران تدریسش نقل میکرد:

سر یکی از کلاس هایم  توی دانشگاه ،  دختری بود که دو ، سه جلسه اول ،ده دقیقه مانده بود کلاس تموم بشه ، زیپ کوله اش رو میکشید و میگفت :

استاد ! خسته نباشید !!!

البته من هم به شیوه همه استاد های دیگه به درس دادن ادامه میدادم و توجهی نمی کردم!

یه روز اواخر کلاس زیر چشمی میپاییدمش ! به محض این که دستش رفت سمت کوله ، گفتم :

خانوم !!! زیپتو نکش هنوز کارم تموم نشده !!!!!

همه کلاس منفجر شدن از خنده ،

نتیجه این کار این بود که دیگه هیچ وقت سر کلاس بلبل زبونی نکرد!!!!

هیچ وقت هم دیگه با اون کوله ندیدمش توی دانشگاه !!!



           
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 16:35

دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم ؟
پسر: آره عزیز دلم . . .
دختر: منتظرم میمونی ؟
پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند و گفت ، منتظرت میمونم عشقم . .
دختر: خیلی دوستت دارم . .
پسر: عاشقتم عزیزم . .
.
.
بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت ، به هوش می آمد ، به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد ..
پرستار : آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی . .
دختر: ولی اون کجاست ؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت ؟
پرستار : در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت ؛ میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده ؟
دختر: بی درنگ یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد .. آخه چرا ؟؟؟؟؟!!
چرا به من کسی چیزی نگفته بود .. بی امان گریه میکرد . .


پرستار: شوخی کردم بابا !! رفته دستشویی الان میاد



           
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 16:27
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت.
 
شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و
 
اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد …
 
در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید: چی‌ شده عزیزم که این موقع شب اینجا نشستی؟!
 
شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:
 
هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، 20 سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم. یادته ؟!
 
زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت:
 
 آره یادمه.شوهرش ادامه داد: یادته پدرت که فکر می‌کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!
 
زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می‌نشست گفت: آره یادمه، انگار دیروز بود!
 

مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد: یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت:
 
 یا با دختر من ازدواج می‌کنی‌ یا 20 سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری؟!
 
زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و…!
 
مرد نتوانست جلوی گریه‌اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می‌شدم !!!




           
شنبه 20 خرداد 1391برچسب:, :: 11:12

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.

معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد،

 زیرا با وجود این که پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است، امّا حلق بسیار کوچکى دارد.

دختر کوچک پرسید: پس چه طور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟

معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکی غیرممکن است.

دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم.

معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟

دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید



           
شنبه 20 خرداد 1391برچسب:, :: 10:40

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ


دیشب که نمیدانستم برای کدام یک از درد هایم گریه کنم کلی خندیدم (صادق هدایت)
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان قــــر و قــــاطـــی و آدرس taklord.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 310
بازدید کل : 23315
تعداد مطالب : 83
تعداد نظرات : 411
تعداد آنلاین : 1

Alternative content